دریا ی غمممممممممممممممممممممممممممممممم

www.reza8360.loxblog.com

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1398برچسب:,ساعت 11:0 توسط reza&yagoob| |

 38nrdodie9d3vdyuhci.jpg

 

بوسه بر لبهاي شيرينت چو قند
ميكشي من را به آغوشت چو بند
ميمكم از عمق جانت چون عسل
وقت بوسيدن دو چشمت را نبند
گرميه لبهاي تو همچو سراب
تشنه لب را ميكند مست و خراب
من عطش دارم براي بوسه‌ات
تشنه لب را تشنه تر كن چون شراب
وقت بوسيدن صدايم كن عزيز
موي خود بر صورت داغم مريز
ميشمارم بوسه‌هايت چون نفس
بي نفس هر پيكري گردد مريض
تلخيه لبهاي تو از بهر چيست؟
تلخ و شيرين لبت بد مزه نيست
وقت سنگينه لب روي لبت
از جدايي از لبت بايد گريست
بوسه بر لبهاي نرمت چون حباب
گرچه ميسوزد لبم همچون كباب
كاش يك شب ميشدي مهمان من
لب به لبهاي تو ميرفتم به خواب

38nrdodie9d3vdyuhci.jpg

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:6 توسط reza&yagoob| |

منتظرنگاهی بودم!نگاهی نگران...

پیدایش کردم...

اگربخواهدمن هم همیشه نگرانش هستم!!!

نگران نگاهش...

نگران نبودنش...

نگران...

فقط باشد!

بااوخواهم ماند!

حتی اگرزمین وزمان هم مارابرای هم نخواهد!

من خواهم ماند...

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:40 توسط reza&yagoob| |

همیشه وقتی دلت میگیره و احساست از هم میپاشه دوست داری یک دوست یه هم زبون خوب باشه که باهاش درد و دل کنی

الان که دارم مینویسم دلم از دنیا و تموم ادماش گرفته

اصلا چرا باید عاشق شد؟

چرا هرچی به پای عشقت محبت میریزی عوضش چیز دیگه ای میبینی؟

چرا عشقا همش دروغی شده؟

چرا هیچکی قدر یه احساس پاک رو نمیدونه؟

اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:18 توسط reza&yagoob| |

باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات مینویسم که دلم هوایت را کرده است ،

کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم .

باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم .

احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار .

حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم 

پس باز هم مینویسم از اشک.

همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود !

 قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق دید.

قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ،

 همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی.

پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست .

با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی.

برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم،

 آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ،

 اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟

چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش.

احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ،

 اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است.

باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم.

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:17 توسط reza&yagoob| |

من فقط عاشف اینم عمری از خدا بگیرم اونقدرزنده بمونم تاجای تو بمریمممممممممممممممم

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:1 توسط reza&yagoob| |

دوست داشتن را با تمام وجود یادش دادم ...


ولی او رفت ...


و امتحانش را به دیگری پس داد..


شما هم داشتید از این شــاگــردهـــا ؟!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:4 توسط reza&yagoob| |

 

من مورچه ای رو مسخره می کردم ،

که سال ها ...

عاشق یک تفاله ی چایی بود !!!

خودم رو فراموش کردم که زمانی ...

عاشق آشغالی بودم که فکر می کردم آدمه !

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:56 توسط reza&yagoob| |

 

نــــوشـــــتم " قـــــم حــــا "

 

همـــــه بــــهـــم خنــــدیـدنـــد!!

 

گــــریــســـــتم

 

گفـــــتم بـــــه "غــــم هــــا " یــــم نخنــــدیـــد ،

 

کــــه هـــــــر جــــــــور بنــــويسم

 

درد دارد!!!

 

ازآخـــــــر بـــــه اول  بخـــــوان تــــــا

 

مــــــــنِ ايـــــن روزهـــــــــا را بشنــــــــاســــــی!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:55 توسط reza&yagoob| |

قهوه تلخ را دوست دارم !

شکلات تلخ ، مشروب تلخ ، بی مزه سیگار تلخ ، عشق تلخ ،

زندگی تلخ !

سهم من این روزها از هر چیزی تلخ ترینه !

تلخی ها رادوست دارم . . . !



 

 گريه ام ميگيرد...

وقتي که ميبينم کسي که تمام دنياي من بود اکنون منت ديگري را ميکشد.....



دیگر احتیــاط لازم نیستــــــ…

شکستنی ها شکست،


هرطور مایلیـــــد حمــــل کنیــــــد…!!!

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:50 توسط reza&yagoob| |


هرچه هر چی داشت واسه ی خرید عشق داد دیوانه هیچ نداشتو گریست گمان کردم چون هیچ ندارد میگرید ندانستم بهای عشف اشک است

نوشته شده در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:6 توسط reza&yagoob| |

خاطره من.......................................                                                    سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن هنوز پر میکشه دل واسه ی به تو رسیدن واسه ی جواب نامت میدونم خیلی دیره بزار به حساب قربت نکنه دلت بگیره عزیزم بگوببینم که چه رنگه روزگارت خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم یه شب کنارت سرتو با مهربونی بزاری بروی شونم تو فقط واسم دعا کن اخه دنبال بهونم حالمو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره چون بلا تکلیف عاشق تعرفی نداره نکونه ازم برنجی تشنه ام تشنه بارون چقدراز دریا ما دوریم بی گناهیم هردوتامون بدجوری به هم میریزه منوگاهی اتفاقی تو اگه نباشی ازمن نمی مونه چیزی باقی میدونی که دست من نیست بازی های سرنوشته رو قشنگا خط کشیده زشتارو واسم نوشته باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه اما اشکاتو نگه دارنذار این جوری بریزه من هنوز چیزی نگفتم که تو تاقتت تموم شدباقیشو بگم می بینی اشکات کلیش حروم شدحال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی من نگاهت بکنم تو عشقو تو چشام ببینی یادته منو تو داشتیم ساده زندگی می کردیم از همین چشمه شفاف رفع تشنگی می کردیم یه دفعه یه مهمون اومد عقلمو یه جوری دزدید دل تو به روش نیورد از همون دقیقه فهمید اولش فکر نمی کردم که دلمو برده باشه یا دلم قوله چشایه روشنشو خورده باشه اما نه گذشتو دیدم دله من دیونه تر شد به تو کفتمو دلت از قصه ی من باخبر شد اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده اما بد دیدم که عشقه اخه اندازش زیاده توبازم طاقت اوردی مثل پونه ها تو پاییزسرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیزبد جوری دیونتم من فکر نکنی این اعترافه همیشه نبودن تو کرده این دلو گلافه میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من میدونم واست یکی شد بودن نبودن من میدونم دوسم نداری مثل روزهای گذشته من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته اما روح من یه دریاست پور از موجو تلاتم ساحلش توی روی موجاش خنجرای حرف مردم اخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن رفتن یه راه دشوار واسه ی هرگز نرسیدن من که اسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه سر زنش نکن دلم رو بخدا اون بی گناهه تو که چشمایه قشنگت خونه ی صدتا ستاره رست تو که لبخند طلایت واسه ی من عمر دوبارست بیا مثل گذشته جز به من به همه شک کن من بدون تو می میرم بیا به من کمک کن تو که چشای قشنگت خونه ی صدتا ستارست تو که لبخند طلایت واسه ی من عمر دوباره است بیا مثل گذشته جز به من به همه شک کن من بدون تو می میرم بیا به من کمک کن

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

نمي دونم که اين روزا، توي دلت چي ميگذره

من هنوزم فکر توام، اما دلت بي خبره

نمي دونم چطور بايد، حرفمو راحت بزنم

فقط بدون تو قصّمون، من دلتو نمي شکنم

قشنگ ترين لحظه ي عمر، لحظه ي با تو بودنه

حتي اگه نباشي تو، عطر تن تو با منه

احساس قلب من شده، بودنِ با تو تا ابد

نمي شه حتي توي خواب، قيد نگاه تو رو زد

خوب مي دونم که گوش تو، از حرف عاشقي پره

اما بدون که سرنوشت، بي تو رقم نمي خوره

تو شک نکن به حسّ من، تا غم تو دنيا نشينه

من از تو عاشق تر شدم، فرق من و تو همينه

قشنگ ترين لحظه ي عمر، لحظه ي با تو بودنه

حتي اگه نباشي تو، عطر تن تو با منه

احساس قلب من شده، بودنِ با تو تا ابد

نمي شه حتي توي خواب، قيد نگاه تو رو زد

نمي دونم که اين روزا، توي دلت چي ميگذره

من هنوزم فکر توام، اما دلت بي خبره

نمي دونم چطور بايد، حرفمو راحت بزنم

فقط بدون تو قصّمون، من دلتو نمي شکنم

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

سلام دوستان ازاینکه به وبسایت رضای دلشکسته سری زدید منمون لطفا جهت اشنایی نظر بدین    باتشکر

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

آفرينش زن ... خـــدا زن را گر افسونگري داد به وي حسن وجمال و دلبري داد ز عشق و شور ومستي آفريدش صــفاي بـــاغ هستـــــي آفريــدش فراوان لاله و گل را بهم ريخت گِل زن را به صد معجون بياميخت خميـــرش را شـراب ناب پاشـيد بديــن سان پيـكـري زيبــا تراشـيــد نگــاهـش را زنرگـس نازها داد لبـــــش را لالــه كرد ورازهــــا داد به زلـف سنـبــلش دهها شكن داد تـنـــش را نكهــــتـي از يـاسمــن داد بـه سـينـه جاي دل گوهر نهـادش به تــن آن گرمي از خورشيــد دادش به گـردن بست زنجيـر محـبـــت به پــايـش بنــدهــاي رنـج و محــنـت بــدو گـفتــا ز خوبــي آيتــي تـــو همـــــانا شـــاهـــكـار خــــلقـتي تــــو تــويــي عاشق كش فرزند پرور گهـت معشــوقــه گــه خـوانـند مـــادر مقــام مـــادري والا چُــنان اســت كــه جـنت زيــر پـاي مـــادران است اگــر خــواهـي حيــات جــاوداني بــــرو دريــــــاب راه زنــدگــــــانـــي كه زن از راه سعي و علم وايمــان ربـــــايـد گـــوي سبقــت را زمــردان
نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

زندان خاک

با دل روشن در این ضلمت سرا افتاده ام

نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک؟

تیره بختی بین ، کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می باید مرا

عندلیبم ، از چه در ماتم سرا افتاده ام

پایمال مردمم از نارسایی های بخت

سبزه بی طالعم ، در زیر پا افتاده ام

خار ناچیزم ، مرا در بوستان مقدار نیست

اشک بی قدرم ، ز چشم آشنا افتاده ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟

برگ خشکم ، در کف باد صبا افتاده ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق

تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

لب فرو بستم بی روی گلچین و امیر

در فراق همنوایان ، از نوا افتاده ام

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

چـــــــــه سخـــــــــت ..

هـــــــــم پـــایـــیـــز بـــــــــاشـــــــــد !

هـــــــــم ابـــــــــر بـــــــــاشـــــــــد !

هـــــــــم بـــــــــاران بـــــــــاشـــــــــد ..!

هـــــــــم خیـــــــــابـــــــــان ِ خیـــــــــس بــــــــاشـــــــــد ..


امــــــــــــــا..

نـــــــــه تـــــو بـــــــــاشـــــــــی ... ...

نـــــــــه دستـــــــــی بـــــــــرای فشـــــــــردن بـــــــــاشـــــــــد ...

نـــــــــه پـــــــــایـــــــــی بـــــــــرای قـــــــــدم زدن بـــــــــاشـــــــــد ...

و ...

نـــــــــه نگـــــــــاهــــــــــــی بـــــــــرای زل زدن...

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |


یارو مداحه اومده بود تو محله داشت سوسن خانم رو اجرا می کرد با ریتم:
حرم طلا... امام حسین... میمیرم برات... میخوام بیام دم حرمتون... دس بزنم به
ضریحتون!
...
ملت نمیدونستن باید سینه بزنن یا قر بدن؟! به قول برو بکس ادامه شعر هم باید اینطوری بوده باشه:
شدم عاشق شمشیرتون، میخوام بیام در رکابتون، حالا میخوام بیام جنگ بکنم، نگو نه، نگو نمیشه، این قلب من عاشقته عاشقترم می شه...
حالا جنگ! خون! کو اعظم؟ بابا اسمش یزیده نه اعظم!
حالا یزیده, وزیده, خزیده، پزیده!!!! هر چی باشه یزید باشه! یزید خره یه دونه باشه! کفشای سیاه پاشه! ....

واقعن که چی آخه :|

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

حقیرت میکنند                    تحقیرت میکنند                تحقیرت میکنند

با نگاه دلسوزانه شان تحقیرت میکنند

با ترحمشان آتش درونت را شعله ور تر می سازند

میدانی      میدانی        اما گناه تو چه بود

لعنت به دیگران    لعنت به دیگران

بگو  بگو      حرف بزن         آزاد باش

بگو که ندارم که ندارم

ناتوانم که ناتوانم

آره محرومم به تو چه؟

نمیتوانم داشته باشم به تو چه؟

این فریاد منه

تو همه چیز داری 

عزیزم همه چیز تو برای من بی ارزشه

همه چیز تورا همه کس دارد

دلخوشم که باعث بغض کی نشدم

میفهمم این بغض سخت است

شکستن سخت است

واقعیت سخت است

میبینم

واقعیته من را میدانم

لازم به گفت تو نیست

من منم لازم به تونیست

احتیاج به ما شدن ندارم    من منم

منم خودم را فریاد میزنم که بشنوی

من همان منه خودخواهم

همان منی که گویند من ابلیس است

من همان منم

من آزادم

دست نوازشگر و ترحمت را بر سر خود بگذار  احتیاجی به تو ندارم

از خلوت من  اخراجی برو بیرون

من منم

مینویسم    مینویسم    که   منم    منم    منم 

همون بی پروای همیشگی

منم همون آرمانگرای احمق

منم آن منه دیوانه

منم آن منه عاشق

منم آن منه شوخ چشم

منم آن منه رویایی

منم که درگیر خودم هستم

منم که درگیر تو نیستم

من منم آن منه سوار بر غزال

منم آن شبنم   آن قطره باران

منم برگ درخت

منم یونجه در دهان اسب زیبا و خسته ام

منم سقف سوراخ سوراخ کلبه بی کسی ام

منم پر پرنده ای سبکبال

منم رویای دخترک وجودم

منم رویای به حقیقت پیوسته

منم زنگوله به گردن گاو مهربانم

منم بادبادک رها شده در آسمان زندگیم

منم بادکنک قرمز به دست دخترک وجودم

منم خاشاک لانه گنجشگک اشی مشی ام

منم رنگ زرد بدن زنبور کارگرم

من اینهمه هستم

من هستم

افکار مسمومت مال خودت


                                                                                                 ا        ی          د           ا

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

گاهــے دلمــ میخواهـد, وقتــے بغض میکنــم,

خــدا از آسمان به زمیـטּ بیاد, اشکـــــ هایم را پاکــــ کند, دستم را بگیرد و


بگوید: اینجا آدما اذیتت میکــنن؟!!!


بــیـــا بــــــریــــــــم!!                                                                                                                            
_____________                                                                    
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم یــادگــاری نــوشت
خیالی نیست تو هم بنویس و برو... !!                                                                                                      
____________                                                            حـــالا که رفته اے
دلـــم براے تــو
بیـــشتر از خودم مـــےســوزد
فـــکر مــےکـنی
کســـےبه انـــدازه ے مـــن
دوســـتت خواهـــد داشـــت ...!؟                                                                                                            
____________                                                           یکـــــ میزِ خاکـــ گرفتــــــــهـ....

همیـــــــن استـــــ..!
کــــــــــهـ گــــاهے دِلتـــــ بگیــــرد گـــــــآهے نَفَسَتـــــ بُریده بُریده شود ..
گـــــاهے هوآ را بهــانه کُنے ..
     

گــــــاهے مثــــــــــــــــل مَن

با هَمیـن آهَنگـــــ..
لِهَش کُنــــے پیشِ خودَتـــــ .. بُزُرگَش کُنے .. کوچَکَش کُنے ..

تـــــــــا جوآبـــِ بهــــانهـ گیرے هاے دِلَتـ را بدهے !


بُغـــــــض دارم !

بُزُرگـــــــــــــــــــ...

نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |

جدايي

تا حالا فکرشو کردي چه خوب ميشه که برگردي؟

ميخشکه آب درياها ? خراب ميشه همه راهها

اگه کشتيم ما امروزو ميميرن همه فرداها

قيامت ميشه ما با هم نباشيم

نميچرخه فلک از هم جدا شيم

ديگه روزي نميمونه که شب شه

ديگه عاشق کجاست تا جون به لب شه

همه رودخونه هاي بي آب ?

شکست قامت مهتاب ?

براي اين دل عاشق تموم زندگي در خواب ?

تموم جنگلا خالي يا سيل برده يا خشک سالي ?

غم گلهاي خشکيده زهم دنيا رو پاشيده

مي افته چرخ از گردون ? ميره خورشيد توي زندون

ميريزن سنگا از کوهها بوي غم ميده شب بوها

قيامت ميشه ما با هم نباشيم

نميچرخه فلک از هم جداشيم

زمين و آسمون دور ميشن از هم

ميشينه گرد غم بر روي عالم

مي افته چرخ از گردون ميره خورشيد توي زندون

ميريزن سنگا از کوهها بوي غم ميده شب بوها

زمان و ساعتش واميسه از کار

طبيعت از طبيعت ميشه بي کار

ديگه روزي نميمونه که شب شه

ديگه عاشق کجاست تا جون به لب شه

نميبينم ديگه قشنگيها رو

سياه ميبينه چشام رنگي ها رو

به چشم من که اينجوره

تو که نيستي چشام کوره

مثل آب رو آتيشه

تو باشي ? دنيام خوب ميشه


نوشته شده در 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط reza&yagoob| |


Power By: LoxBlog.Com